تغيير برای برابری - میخواهم بدانم چه میتوانم بکنم که فقط و فقط به خاطر کاوه و جلوه باشد. از خود میپرسم کدامين حرکت میتواند بهتر باشد. کدامين حرکت میتواند به ضرر بچهها و يا به نفع آنها باشد؟
از خود میپرسم چه بگويم، چه نگويم، کجا بگويم، کجا نگويم ، چگونه بگويم...
28 روز از 11 ارديبهشت گذشت و من نفهميدم که اين روزها و شبها چگونه گذشت. گذشت و گذشت و من کوهی از درد و رنج شدم. احساس سنگينی میکنم. سنگينییی که بارش از درد رنج زمانه و غم و غصه از دوری فرزندم است که نمیدانم در چه شرايطی به سر میبرد.
خوبيهای کاوه و صداقتش، انسانيت و مهربانيش آن قدر زياد است که من در کمتر کسی در اين روزگار ديدهام. من به داشتن چنين فرزندی افتخار میکنم و از خودم میپرسم آيا سزاوار است که چنين انسان والايی را به بند بکشند و به زندان ببرند و به او آسيب برسانند. موضوعی که آن قدر درد آور است که از تحملم خارج است.
مادر عزيز و خوبم، خوشحالم که در اين دنيای آشفته بازار و بيرحم نيستی تا ببينی يا بشنوی که کاوه عزيزت را به حبس برده اند. مادرجان به ياد میآورم که چقدر تو از درد و رنج زمان زندگی خود در عذاب بودی و از زندگی هيچ نفهميدی تا اين که متلاشی شدی و فرو ريختی. رنج تو ناشی از آن چيزهايی بود که امروز کاوه برای از بين بردنش در زندان به سر میبرد. کاوهیی که برای دنيای برابری تلاش میکند که در آن هيچ زنی به جرم زن بودن از مردش تحقير نبيند. کاوهیی که برای تغيير قوانينی تلاش میکند که به مردان اجازه میدهد عواطف همسر خود را ناديده گرفته و زندگيشان را با زن ديگری شريک سازند و تو خود قربانی اين قوانين بودی. آه مادر جان تحمل زيادت را به ياد می آورم که که چگونه با صبر و زحمت زياد زندگی پرمشغلهات را سامان میدادی. حال به من بگو چگونه اين شرايط را تحمل کنم؟
امروز صدا و سيما در باره تربيت فرزندان برنامهیی داشت. از نامناسب بودن تنبيه بدنی میگفت و تاثيرات مخربش بر رشد شخصيتی کودکان.... به ياد ندارم هر گز به کاوه عزيزم حرفی درشت گفته باشم و يا دستی از خشم بر او بلند کرده باشم. در تربيت من و پدرش تنبيه بدنی و کلامی نقشی نداشت. من پيش از آن که شعارهای امروزی از صدا و سيما در مورد تربيت فرزند بشنويم به چگونگی تربيت درست فرزندم فکر میکردم و وظيفه مادری آگاه را در اين میدانستم که فرزندانم در محيطی آرام و به دور از تنش رشد يابند و بزرگ شوند. امروز شاهدم فرزندی که بدون خشونت و تنش پروردم با خشونت به زندان میبرند و مجبور است رفتاری را تحمل کند که آشنايییی با آن ندارد.
اين درد را به چه کسی بايد گفت؟ کدامين نهاد مسئول میتواند يا میخواهد به حرفهای ما گوش دهد؟ به کجا بروم و دردم را بر چه کسی بگويم تا شايد دری بسته بر من باز شود و دردم را چاره کند. نمیدانم، نمیدانم و از اين همه ندانستنها در اين جامعه به تنگ آمدهام.
هر روز من و پدرش جلال به دادگاه انقلاب میروم تا شايد به داد ما پاسخی دهند. دريغ و درد از يک پاسخ. به ما میگويند:, پرونده نيامده، تحقيقات ادامه دارد، اطلاع ندارند، پرونده کامل نيست، خودمان زنگ میزنيم، هفته آينده بياييد، دو ساعت ديگر تماس بگيريد، قاضی نيامده، قاضی جلسه دارد، قاضی به مرخصی رفته است، به ما مربوط نيست، چرا با رسانهها حرف می زنيد، ..., و در نهايت با زبان بیزبانی میگويند خفه شويد، دوست داريم که در زندان نگهشان داريم!
فرزندانی که برايشان زحمت کشيديم، چه من و پدرش، چه مادر جلوه و و چه مادران ديگر، تلاش کرديم تا فرزندی تحصيل کرده برای جامعه امان تربيت کنيم که سرتاپای وجودش لبريز از عشق و ايثار و مهرورزی و انسان دوستی است. باز به برنامه صدا و سيما فکر می کنم. برنامهیی که در مورد روشهای درست تربيتی برای پروردن انسانهايی سالم داد سخن میگويد. و حال خودشان اين فرزندان سالم به ثمر نشسته را به بند میکشند و به زندان میفرستند تا به آن ها آسيب برسانند. من گيج شدهام. من ديوانه شدهام، من ...
کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری 10خرداد ماه 1388
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment